۱۴:۲۹ ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
کنم قربان چشمت جسم و جانم
که جز وصفت نیاید بر زبانم
تویی آن بلبل گلزار هستی
دهی دل را ز چشمت درس مستی
تو منّت بر سرم ای گل نهادی
کە بخشیدی بە قلبم نور و شادی
بهاری شد دلم از عشق و مهرت
چو افکندم نظر بر ماه چهرت
منم دلدادە ی خوی و مرامت
که غوغا می کند در دل کلامت
ربودی قلب و جانم با نگاهی
زدودی از دل و روحم سیاهی