۱۷:۳۰ ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
شايد که نداني غم ويران شدنم را
در برزخ اين فاجعه مهمان شدنم را
جنگيدن بي وقفه ي من هر شب و هر روز
آنسوي اگرهاي تو پنهان شدنم را
هرگز تو نفهميدي و رفتي که نبيني
پيوند من و بهمن و گريان شدنم را
بعد ازتو به آغوش خودم بوسه زدم تا
کمتر بکشم درد زمستان شدنم را
تقصير نگاه من و اصرار خودت بود
با ثانيه ها وارد بحران شدنم را
بازنده ي اين قصه ي پر درد منم من
بيچاره نفهميد پشيمان شدنم را
شاعر شده ام تا همه ي شهر بدانند
دلدادگي و بي سروسامان شدنم را