۱۶:۳۶ ۱۳۹۴/۱۰/۱۸
آمدی بغض مرا قسمت باران بكنی
بارش ابر مرا سهم بیابان بكنی
آمدی تنگ تر از پیش دلم تنگ شود
خانه ی دنج مرا كُنج خیابان بكنی
آمدی تلخ ترین قصّه شود قصّه ی من
غصه را در دل این غم زده مهمان بكنی
آمدی آمدنت لذّت دیدار نداشت
نیتّت زلزله ای بود پریشان بكنی
اینکه با آمدنت كفر من ایمان بشود
اینکه شمشیر بگیری و مسلمان بكنی
اینکه ساز دل ناكوك ببینی بروی
زخمه را از نفس عاطفه پنهان بكنی
بی خداحافظی آماده ی رفتن بشوی
کاخ این سلسله را دولت ویران بکنی
شاعری درد بدی بود چه می فهمیدی
آمدی شعر شدی یکسره عصیان بكنی