۱۸:۱۶ ۱۳۹۴/۱۰/۲۰
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
...ماهی سیاه چشم من ... در دام تو ...آرام است
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست زمانــی که نباشی!
آه از نفس پاک تو و صبـــح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و یاقـوت به آفاق بپاشی!
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..
هرگــز بـه تـــو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی
شهر من تویی .. و من هرشب کوچه کوچه واژه های .. تو را قدم میزنم
..
باد هم
بوى
تو را
ميدهد
...
باران آمد
و خيابانها
در انتظار صداى قدمهاى تو
ديوانه شدند
...
به تو ميانديشم
و به تنهايى يك قطره آب
گوشه دنج لبت
كه به يادم آورد
بوسه بارانِ شبى را كه گذشت
به تو ميانديشم
و به ابرهاي بهارى كه به لبخند تو ميرقصيدند
....
تكيه بر ديوار
ايستاده
به تماشاى سايه ات
پنهان شدم