۱۹:۲۹ ۱۳۹۴/۱۰/۲۰
یک بغض شبیه باورم می شکند
سنگی که رها شد و سرم می شکند
ای پهنه ی بی کران چرا غم زده ای
از صاعقه ات بال و پرم می شکند
رگبار غزل به دفتر من زده است
اینگونه فقط بار و برم می شکند
سرمای دوباره ی زمستان خیال
از سوز تمام پیکرم می شکند
غم باز شده همدم هر قافیه ام
قانون غزل برابرم می شکند
شاعر شده ام که غصه را دم بزنم
اشکهای ترم دور و برم می شکند