خانه
2.86M

شعر و شیدایی

  • ۱۱:۳۸   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    [Forwarded from Morad]
    کودکی در گوشه ای کز کرده بود
    آتشی روشن ز کاغذ کرده بود

    سوز سرما بود و کودک بی لباس
    صورتش سرخ و نگاهش آس و پاس

    صد تَرَک در دستهای کوچکش
    خط پیری بر جبینِ کودکش

    ضَجّه می زد ناله را در خویشتن
    دردِ یک صد ساله را در خویشتن

    ابر می بارید و سرما بس عجیب
    باد هم شلاق می زد نانجیب

    رهگذرها جملگی در کارِ خویش
    یک به یک گمگشته در افکار خویش

    زین میان یک تَن به کودک خیره بود
    غصه ی کودک به جانش چیره بود

    اشک در چشمان مستش حلقه بست
    بر سر کودک کشید از مهر دست

    مثل یک مجنون لباسش را درید
    اشک ریزان بر تن کودک کشید

    کودک بیچاره با یک آه سرد
    با صدایی زخمی از چنگال درد

    دیده بالا برد و با آن مرد گفت
    از خدا کُت خواستم او هم شنفت

    با خدا فامیل نزدیکید؛ نیست؟
    از کنار او مرا دیدید؛ نیست؟

    گفت آری بنده ی اویم رفیق
    گر چه طاعت را از او کردم دریغ

    خنده بر لبهای کودک نقش بست
    داد بر آن مرد اشک آلود دست

    گفت می دانستم از انجام کار
    نسبتی داريد با پروردگار
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان