خانه
2.86M

شعر و شیدایی

  • ۱۱:۵۲   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    دلم دستش امانت بود، دیشب آمد و پس داد
    دلم را خواستم از او بگیرم، ناگهان افتاد

    همان جایی که افتاد و شکست او را رها کردم
    به امیدی که شاید دست های مهربانِ باد...

    نه او چیزی به من گفت و نه من چیزی به او گفتم
    نه او شیرینِ سابق بود و نه من دیگر آن فرهاد

    چه پنهان از شما؟ مردُم! به درد هم نمی خوردیم
    که او در بند «اما» بود و من از هر چه بند، آزاد

    زمانی ما اسیر او شدیم و او غزال ما
    غزال ما همین دیشب رمید از ما و رفت، ای داد-

    چه می شد یادِ او هم نیز می رفت از خیال ما
    دلِ ناشاد ما را شاد کن با رفتنت، ای یاد!
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان