خانه
2.85M

شعر و شیدایی

  • ۱۸:۵۳   ۱۳۹۴/۱۰/۳۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28210 |24368 پست
    ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
    جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
    به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
    که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
    مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
    مرا مگوی که چه نامی به هر لقب که تو خوانی
    چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری دل
    که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی
    تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت
    ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی
    بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
    تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
    چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
    ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
    مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان
    که پیر داند مقدار روزگار جوانی
    تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
    ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی
    من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
    تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی
    سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد
    اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
    سعدی شیرازی
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان