۲۲:۲۱ ۱۳۹۴/۱۰/۳۰
ای فدایت تمام زندگی ام،باز با من مگو که غمگینی
در عذاب ندیدنت مردم؛فقط این درد را تو تسکینی
تو همان آرزوی من بودی، که خدایم به وقت خلقت تو
قدرتش را به رخ کشید انگار، سیب سرخی گذاشت در سینی!
با ترازوی دل که می خواهم، دیگران با تو را قیاس کنم
تویی سیمرغ پرگشوده ی عشق، دیگران جوجه های ماشینی!
بی گمان در خزان این دوری، میرسد شوق لحظه ی دیدار
خیره بر چشم های یکدیگر، یک شبی روبروم بنشینی
من برایت بگویم از شب ها،لحظه ها روزهای تنهایی
و تو با خنده های خود با عشق،اشک از گونه هام برچینی