۲۲:۲۵ ۱۳۹۴/۱۰/۳۰

خیام ،بوی عشق دهد خاک کوی تو
امشب ز باده مست ترم کرده بوی تو
امشب به باده خانهی عالم رسیدهام
بیهوده منت از می و مینا کشیدهام
آری چو بخت رهبرم آمد به سوی تو
بس بود بهر مستی من خاک کوی تو
عمری اگرچه باده خوری بوده کار من
هرگز نگشته مست دل غمگسار من
امشب ز جای خیز که مهمان رسیده است
از ره عمادِ مست و غزل خوان رسیده است
با یک سری که شور قیامت در آن بود
با یک دلی که دشمن دیرین جان بود
با حالتی خرابتر از کار روزگار
افتاد مست یکه و تنها بر این مزار
کامشب ندانم ای بت زیبا چه میکنی
ما بیتو خون خوریم تو بیما چه میکنی
جان یافته است،خاطرهها در برابرم
و ز اشک خود ز هر شبه با آبروترم
ای دل اگر ز یاد رود خاطرات ما
آسان شود ز محبس حسرت نجات ما
برخیز با عماد دمی همپیاله شو
و ز سیر و گشت مبهم گردون بناله شو
من یک غزل بخوانم ار آن عاشقانهها
تو یک ترانه سرکنی از آن ترانهها
گاه از گلوی شیشه برآریم نالهیی
گاهی کشیم ناله و گاهی پیالهیی
باهم نوای عشق و جنون ساز میکنیم
می میخوریم و مشت فلک باز میکنیم
آنقدر در میان قفس داد میزنیم
کاتش به آشیانهی صیاد میزنیم
—------------------------------------------------------------------------------------------------
خیام من بخواب که من هم بر آن سرم
کز این قفس به گلشن آزادگان پرم