خانه
2.85M

شعر و شیدایی

  • ۱۸:۱۶   ۱۳۹۴/۱۱/۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    یک نفر گوشه ی محراب دلم زندانیست
    ب خیالش که در آن جا خبر از مهمانیست

    دزد ناشی ست به کاهی دل خود خوش کرده
    بی نوا هیچ نداند که خودش قربانیست

    گفتمش: دست بکش از من ویرانه برو
    ظاهرم گرچه خوش است باطن من بارانیست

    حرفهایم همه را سهل گرفت و نشنید
    با خودش گفته که این شب زده را درمانیست

    من ب صدگونه زبان گفتمش: ای دیوانه
    فکر کردی که مداوای دل ب همین آسانیست

    خنده زد بر منو بر کنج دلم تکیه نمود
    گفت: آخر شب یلدای تو را پایانیست

    کاش او هم برود از بر این سوخته دل
    بی سبب در پی آرامش این طوفانیست

    من چه گویم که ب حسرت ننشیند احدی
    سهم این کلبه ی تنها ب خدا ویرانیست....
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان