۲۲:۵۰ ۱۳۹۴/۱۱/۱۶
صلیبی در نگاهت دیده ام با جان تبدارم
که عیسی هم حسادت کرده بر زیباییِ دارم!
اگر قسمت نشد خود را بیاویزم به چشمانت
به شمشیر نگاهت میکشی خاتون تاتارم
تمام شام های بیقراری را دعا کردم
شب من نورباران شد به ذکر دوستت دارم
به عشق سلطنت بر چشمهایت آمدم، اما
هزاران وقفه افتاد از هزاران جنگ در کارم
تجسّم کن مرا وقتی دلت یک لحظه میگیرد
تصوّر کن چه حالی در پسِ این لحظه ها دارم
نمی بینی مرا انگار، در چشمت نمی آیم
نمیخواهم ولی یک لحظه از تو چشم بردارم
جهانی را به آتش می کشی با سوزآه من
منی که بر تن یک شاخه گل هم نیست آزارم
مرا دریاب در این لحظه های بی سرانجامی
نخو😔😔😔😔😔✋