۲۲:۵۵ ۱۳۹۴/۱۱/۱۶
عـقل جـزوی عــشق را منـــکر بود
گــر چـه بنماید که صاحب سر بود
عقلچونشحنهست چون سلطان رسیـد
شـحنهی بــیچاره در کنجــی خزید
عقـل، سایــه حــق بود، حـق آفتاب
سایه را بـــا آفتــاب او چه تـاب
پـس چه بــاشد عشق؟ دریــای عدم
در شکـسته عـقل را آن جـــا قـدم
نیست از عــاشق کســی دیــوانه تر
عــقل از سـودای او کور است و کر
عقل در شرحـش چو خر درگل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت ...
حضرت مولانا