۰۱:۴۲ ۱۳۹۴/۱۱/۱۷
ﺑﺎ ﺗـﻮ ﻫـﺴــﺘﻢ ﺳﻬـــﺮﺍﺏ!
تو ﮐـﻪ ﮔـﻔﺘﯽ "ﮔـﻞ ﺷـﺒﺪﺭ ﭼـﻪ ﮐـﻢ ﺍﺯ ﻻﻟﻪﯼ ﻗـﺮﻣـﺰ ﺩﺍﺭﺩ؟"
ﺭﺍﺳـﺖ میگویی ﺗـﻮ
ﭼـﻪ ﺗﻔــﺎﻭﺕ ﺩﺍﺭﺩ
قفس تنگ دلم
خالی از کس باشد
یا به قول تو پر از ناکس و کرکس باشد.
من نه تنها چشمم
واژه را هم شستم فکر را...
خاطره را...
خواب یک پنجره را...
زیرباران بردم...
چترها را بستم...
من به این مردم شهر پیوستم من نوشتم همه ی حرف دلم... آرزو کردم و گفتم که هوا عشق زمین مال من است ولی افسوس " نشد" !
زیر باران من نه عاشق دیدم...
و نه حتی یک دوست!!
زیر باران من فقط" خیس" شدم...