۱۸:۱۰ ۱۳۹۴/۱۱/۱۷
تو رفتی
و استکان چایی فراغت
اضلاع روح را
تا مغرب آفتاب دلدادگی نوازش می کرد
قوری اجابت نجیبانه می دمید
من اما هنوز
چشم در چشم راه
به آیینه ای می نگرم
که به تمامی تو را
در التهاب لحظه ها
از دامن خیالی فراخ
تا آسودگی باوری نرسیده
می برد و می آورد
بیا !
بیا بر این بازی همواره دم غروب
شاهد تماشا را
قربت همواره حیات باش
"همینطوری _محمد ثابت ایمان "