۱۷:۲۹ ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
من نمیدانم که میدانی روانی میکنی
تو مرا وقتی چو سیمین شعر خوانی میکنی
روزگارم میشود تاریک، وقتی چون فروغ
بر شب شعر همه پرتو فشانی میکنی
خوشه ی پروین چرا بر هر شبی می تابی و
در شب شعر دل من سرگرانی میکنی
پیش چشمم میروی از دست ای دارایی ام
بس که هی با این و آن مصرع پرانی میکنی
گرچه میدانم نمیخوانی تو حتی این غزل
می بری در گنجه ی خود بایگانی میکنی
من ولی تا زنده ام از روی تو خواهم سرود
ای که حتی بر غزل هم بدگمانی میکنی