۰۰:۰۴ ۱۳۹۴/۱۱/۲۷
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
.
یک عمر دور و تنها ، تنها به جرم اینکه
او سر سپرده می خواست من دل سپرده بودم
.
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
.
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم
.
وقتی غروب می شد ، وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
#محمدعلی_بهمنی