۰۰:۰۶ ۱۳۹۴/۱۱/۲۷
زلف و رخسار تو ره ؛بر دل بیتاب زنند
رهزنان قافله را ، در شب مهتاب زنند
شکوه ای نیست ز طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان، خنده به سیلاب زنند
جرعه نوشان تو ای شاهد علوی!چون صبح
باده از ، ساغر خورشید جهانتاب زنند
خاکساران تو را ؛خانه بود بر سر اشک
خس و خاشاک ،سراپرده به گرداب زنند
گفتم از بهر چه پویی ره میخانه؛ "رهی"
گفت ؛ آنجاست که بر آتش غم، آب زنند
رهی_معیری