۱۷:۵۲ ۱۳۹۴/۱۱/۲۸
مثل یک فاجعه درگیر نگاهت شده ام
لحظه ای دیدمت آکنده ز آهت شده ام
مثل تشویش مسافر که به مقصد برسد
روزگاریست که آواره ی راهت شده ام
رسن عشق تو زنار عبودیت من
من مصلوب تو مغلوب گناهت شده ام
عطر پیراهن تو ، سینه ی کنعان من و
مثل یعقوب نبی در پی چاهت شده ام
دل مغموم من و وسوسه ی توسن عشق
مثل آهوی رضا غرق پناهت شده ام
اگر آوازه ی احساسم و سلطان غزل
همه از حشمت چشمان چو شاهت شده ام
مجلس عشق مرا چشم رضا خانی ی تو
بسته بر توپ و بسی غرق جراحت شده ام
ازتو ترسیم قشنگی که کشیدم به غزل
متحیر ز تو و شوکت و جاهت شده ام
لرزش طره ی نازت ، تب عناب لبت
عجب از خلقت آن چشم سیاهت شده ام
همه ی مقصد و مقصود غزل وصف توبود
که روایتگر آن چهره ی ماهت شده ام
مرتضی شاکری
26 بهمن 94