۲۲:۲۱ ۱۳۹۴/۱۲/۱
من نوای فلوتش را میشنوم
خود را سرکوب کردن نمیدانم.
گرچه بهار نیست گل میشکفد
و زنبور دعوتش را میپذیرد.
آسمان میغرد و برق میزند
و امواج در قلبم غلیان میکنند.
باران میزند
و قلبم آفریدگار را میطلبد.
قلب من به مرزی رسیده است که از آن
ترنم جهان بر میخیزدو فرو مینشیتد:
آنجا که بیرقهایی پنهان در آسمان به اهتزاز آمده اند
کبیر میگوید:
“قلب من میمیرد
اگرچه همیشه زنده است”
کبیر