خانه
2.85M

شعر و شیدایی

  • ۲۲:۳۷   ۱۳۹۴/۱۲/۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28210 |24368 پست
    آن روزها نام مرا حتا نمی دانست
    من عاشقش بودم ولی گویا نمی دانست

    من مشت خود را باز کردم خط به خط خواندم
    انگار او چیزی از این خط ها نمی دانست

    با خود کلنجار عجیبی داشتم آیا
    از عشق می دانست چیزی یا نمی دانست؟

    هی خواب می دیدم که در گرداب گیسویم
    اما کسی تعبیر رؤیا را نمی دانست

    رمال هم از آینه چیزی نمی فهمید
    از سرنوشتم نقطه ای حتا نمی دانست

    من تاجر ابریشم موهای او بودم
    سرگشته اش بودم ولی "دیبا" نمی دانست

    یک شب برایش تا سحر"گلپونه ها" خواندم
    تنها به لبخندی مرا دیوانه می دانست

    فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای
    "من مانده ام تنهای تنها"را نمی دانست
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان