خانه
2.85M

شعر و شیدایی

  • ۰۱:۴۰   ۱۳۹۴/۱۲/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    آرزوئی است مرا در دل
    که روان سوزد و جان کاهد
    هر دم آن مرد هوسران را
    با غم و اشک و فغان خواهد

    بخدا در دل و جانم نیست
    هیچ جز حسرت دیدارش
    سوختم از غم و کی باشد
    غم من ماییه آزارش

    شب در اعماق سیاهی ها
    مه چو در هاله راز آید
    نگران دیده به ره دارم
    شاید آن گمشده باز آید

    سایه ای تا که به در افتد
    من هراسان بدوم بر در
    چون شتابان گذر سایه
    خیره گردم به در دیگر

    همه شب در دل این بستر
    جانم آن گمشده را جوید
    زین همه کوشش بی حاصل
    عقل سرگشته به من گوید
    زن بدبخت دل افسره

    ببراز یاد دمی اورا
    این خطا بود که ره دادی
    به دل آن عاشق بد خو را
    آن کسی را که تو می جویی
    کی خیال تو بسر دارد

    بس کن این ناله و زاری را
    بس کن او یار دگر دارد

    لیکن این قصه که می گوید
    کی به نرمی رودم در گوش
    نشود هیچ ز افسونش
    آتش حسرت من خاموش

    می روم تا که عیان سازم
    راز این خواهش سوزان را
    نتوانم که برم از یاد
    هرگز آن مرد هوسران را

    شمع ای شمع چه می خندی؟
    به شب تیره خاموشم
    بخدا مردم از این سحرت
    که چرا نیست در آغوشم

    فروغ_فرخزاد

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان