۱۷:۱۷ ۱۳۹۴/۱۲/۲
وقت دیدار تو فرصت به تماشا نرسید
آدم عاشقِ این قصّه به حوّا نرسید
اشک، در لحظهی دیدار تو چشمم را بست
باز هم رودِ خروشنده به دریا نرسید
از سر لطف تو اینگونه زمینگیر شدم!
شاخه از زخم تبر بود به بالا نرسید
خواستی تا همهی شهر عزیزت شِمُرند
یوسف از قصد به فریاد زلیخا نرسید
بهتر این بود که با وصل به پایان برسد
تلخ شد قصّهی فرهاد - ولی - با «نرسید»
بنویس ای دل غمگین من... آری بنویس!
بنویس از غم مجنون که به لیلا نرسید