۰۱:۳۰ ۱۳۹۴/۱۲/۳
هرچه کنی بکن ولی، از بر من سفر مکن
یا که چو میروی مرا، وقت سفر خبر مکن
گرچه به غم ستاده ام، نیست توان دیدنم
شعله مزن بر آتشم، از بر من گذر مکن
روز جدایی ات مرا ، یک نگه تو میکشد
وقت وداع کردنت ، بر رخ من نظر مکن
دیده به در نهادهام ، تا شنوم صدای تو
حلقه به در بزن مرا، عاشق در به در مکن
من که ز پا نشستهام ، مرغک پر شکستهام
زود بیا که خستهام، زین همه خسته تر مکن
گرچه به دور زندگی، تن به قضا نهاده ام
آتشم این قدر مزن، رنجه ام این قدر مکن
یوسف عمر من بیا ، تنگدلم برای تو
رنج فراق می کشد خون به دل من