۰۰:۰۰ ۱۳۹۴/۱۲/۴
بهانه عشق,,
دستهایم خالیست
اشکهایم چه روان
غم من سنگ شده بر دوشت
لیکن ای نوگل من
تا تو هستی به برم
من به شکرانه حرم نفست
بر لبم هست غزلها بسيار
ونم بارانی،
کز سر شوق ز رخساره من گشته روان
گویمت همدم شبهای غمين
بذرشب گریه چشمان تورا
به زمين دل خود ميکارم
تواگررفتی سبز
واگر ماندم زرد
توبدان تا دم مرگ
غرقه در اينهمه درد
دوستت میدارم.
,,مرتضی ذوالفقاری,,