۱۳:۴۳ ۱۳۹۴/۱۲/۴
ای مونس و غمگسار عاشق
وی چشم و چراغ و یار عاشق
ای داروی فربهی و صحّت
از بهر تن نزار عاشق
ای رحمت و پادشاهی تو
بربوده دل و قرار عاشق
ای کرده خیال را رسولی
در واسطه یادگار عاشق
آن را که به خویش بار ندهی
کی بیند کار و بار عاشق
از جذب و کشیدن تو باشد
آن ناله ی زار زار عاشق
تعلیم و اشارت تو باشد
آن حیله گری و کار عاشق
از راه نمودن تو باشد
آن رفتن راه وار عاشق
ای بند تو دلگشای عاشق
وی پند تو گوشوار عاشق
دیرست که خواب شب نماندست
در دیده ی شرمسار عاشق
دیرست که اشتها برفته ست
از معده ی لقمه خوار عاشق
دیرست که زعفران برسته ست
از چهره ی لاله زار عاشق
دیرست کز آبهای دیده
دریا کردی کنار عاشق
زینها چه زیانش چون تو باشی
چاره گر و غمگسار عاشق
صد گنج فروشیش به دانگی
وان دانگ کنی نثار عاشق
ای لاف ابیت عند ربی
آرایش و افتخار عاشق
لولاک لما خلقت الافلاک
نُه چرخ به اختیار عاشق
بس کن که عنایتش بسنده است
برهان و سخن گزار عاشق
( مولانا جلال الدین محمد بلخی )