۱۷:۲۰ ۱۳۹۴/۱۲/۵
.
ای که گفتی آدمی را از عدم آورده ام
وز برایش این جهان را از کرم آورده ام
من نمیدانم از آن بالا چه می بینی خدا؟!
خوب دقت کن تنی آماجِ غم آورده ام!
دارِ دنیا را دورویی ها تصرّف کرده است
سینه ای خونین ز شمشیرِ ستم آورده ام
بارها با چشمِ خود نامردمی ها دیده ام
گر چه بر ابرو ندیدی اینکه خم آورده ام
از نفس افتاده ای هستم پی آمالِ خویش
کوله باری پر ز آهِ دم به دم آورده ام
مستند ابراز میدارم غمِ این راه را
زخمِ پای خسته را در هر قدم آورده ام
نیست جانی بر تنم تا در قسم یادش کنم
ای خدا نامِ خودت را در قسم آورده ام
خسته ام دیگر و مشتاقم مکافاتم کنی
زین سبب حرفِ دلم را در قلم آورده ام
حال من خوش نیست از بد مستیِ دنیای تو
دردسرها از شرابِ جامِ جم آورده ام
من زیارت نامه ی عشاق را هم از بَرَم
شکوِه ها از روضه خوانانِ حرم آورده ام
ای خدا مختومه کن پرونده ی عمرِ مرا
چون به درگاهِ تو خود را متهم آورده ام
گفته بودی خلقتِ عالم دلیلش عشق بود
ای پناهِ عاشقان، بنگر که کم آورده ام