۱۱:۳۰ ۱۳۹۴/۱۲/۸
من...و...دل...آمده بودیم...به...مهمانی تو
هر دو...لبریزِ غزل...غرقِ گُل افشانی تو
دلَکَم...عرضِ ادب کرد...و...همان...گوشه نشست
من...همه...محوِ دل...و...او...همه...حیرانی تو
شبِ شعری...که...به پا بود...در آن صبحِ لطیف
برد...ما را...به تبِ خیس...و...غزلخوانی تو
من...دچارت شدم...آنگاه...نگاهم کردی
دل...گرفتارِ همان...موسمِ بارانی تو
چشمِ تو...خلوتِ خوبی ست...اگر...بگذارند
من...و...دل...زائرِ...آن...معبدِ روحانی تو
گاه...سرشارتر...از...حسِ شکفتن...در...باد
روزِ آغازِ من...و...خلوتِ عرفانی تو
آسمان...نیز...ورق خورد...همان روز...که...باز
من...و...دل...آمده بودیم...به...مهمانی تو...ساحل عشق
#حسین_منزوی