۱۷:۱۵ ۱۳۹۴/۱۲/۸
بوسه هایت می گشاید هر طلسم گنج را
حتم دارم عشق پایان می دهد این رنج را
ای زلیخای جوان اینبار جای آن ترنج
می برد چاقوی چشمان تو تا آرنج را
با تو تقویمم پس از این زودتر خواهد گذشت
بی تو باید می شمردم گاه چار و پنج را
گاه سربازی جوانم ؛ گاه شاهی خسته ام
مرگ پایان می دهد یک روز این شطرنج را
ای دو چشم خسته ی دلخواه لختی صبر کن
عشق آسان می کند هر مشکل بغرنج را