۰۰:۴۰ ۱۳۹۴/۱۲/۱۶
زندگی را چه علاجی که کنارم نیستی
همه را دارم و اما تو که یارم نیستی
سهم من بودن تو در نظرِ هر روزم
چه کنم با دلِ سنگٓت، پیِ کارم نیستی
آسمان دلِ من با رخِ تو روشن بود
حالی، مهتابِ دلم، در شبِ تارم نیستی
عشق تو حبس نموده دلِ من در قفسی
من ولی پای طنابم، دمِ دارم نیستی
من دیوانه به عشقت دل و دینم دادم
آه و حسرت که به فکرِ دلِ زارم نیستی