۰۹:۵۸ ۱۳۹۴/۱۲/۱۸
باشد نیا اصلا ببین من از تو بیزارم
بنگر رسیده تا کجا از دست تو کارم
تو آن طرف تر ایستاده ساکت و ساده
من این طرف در دام تنهایی گرفتارم
امروز یا فرداست تا یاد عذابت را
با دستهای خسته ام در خاک بسپارم
حرفی بزن لیموی گس، چیزی بگو -آخر
تو می دهی با این سکوت تلخ آزارم
من می روم با کوله باری از غم و اندوه
تا سر به روی شانه ی تقدیر بگذارم
با اینهمه . . . با اینهمه . . . با اینهمه بگذار
من حرف آخر را بگویم "دوستت دارم"
حجت یحیوی