خانه
2.85M

شعر و شیدایی

  • ۰۹:۳۶   ۱۳۹۴/۱۲/۲۲
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    یاد دارم در غروبی سرد سرد،
    می گذشت از کوچه ما دوره گرد،

    داد می زد: "کهنه قالی می خرم،
    دست دوم، جنس عالی می خرم،

    کوزه و ظرف سفالی می خرم،
    گر نداری، شیشه خالی می خرم"

    اشک در چشمان بابا حلقه بست،
    عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،

    اول ماه است و نان در سفره نیست،
    ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!

    سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
    بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،

    بوی نان تازه هوش اش برده بود،
    اتفاقا مادرم هم، روزه بود،

    صورت اش دیدم که لک برداشته،
    دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،

    باز هم بانگ درشت پیرمرد،
    پرده اندیشه ام را پاره کرد...،

    "دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
    دست دوم، جنس عالی می خرم،

    کوزه و ظرف سفالی می خرم،
    گر نداری، شیشه خالی می خرم"،

    خواهرم بی روسری بیرون دوید،
    گفت: "آقا،سفره خالی می خرید؟!!

    قیصر_امین_پور
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان