۱۳:۳۲ ۱۳۹۵/۱/۲۳
گفتم فدای چشمت قدری رطب نداری
گفتا مگر نگاهی بر روی لب نداری
گفتم که تشنه ام کن با یک پیاله بوسه
گفتا که احتمالا شرم و ادب نداری
گفتم که کام دل را پیوسته از تو گیرم
گفتا تو مثل اینکه اصل و نسب نداری
گفتم نبرده ای بو.از مهر و مهربانی
گفتا مگر تو گاهی قهر و غضب نداری؟
گفتم به یک نگاهی از ما تو دل ربودی
گفتا اگر چه دل را در تاب و تب نداری
گفتم که وعده ای کن امشب تو را ببینم
گفتا مگر خبر ها از گشت شب نداری
گفتم عسل بفر ما کی می دهی طلب را
گفتا همین که گفتم از من طلب نداری