۱۳:۴۲ ۱۳۹۵/۱/۲۳
صدا شکست و نفس قفل شد... نبودى تو
پرنده اى به قفس قفل شد نبودى تو
و از تو دور شد و قول داد برگردد
و در که باز شود مثل باد برگردد
پرنده خط خطى و پیر شد نفهمیدى
و از پرندگى اش سیر شد نفهمیدى
خلاصه روزنه اى بعد سالها وا شد
کلید این در زنگار بسته پیدا شد
کسى که در غل و زنجیر بود من بودم
پرنده اى که زمینگیر بود من بودم
پرى نمانده ولى من پیاده در راهم
ترانه اى که نه...ته مانده ى کمى آهم
بگو قرار ملاقاتمان کجا باشد
که هم براى من و هم تو آشنا باشد
خدا کند برسم سربلند برگردم
بگو به سیصد و هشتاد و چند برگردم؟