۲۳:۴۱ ۱۴۰۴/۸/۱۳
((درنبودت))
باز در چشم ترم قطره ی اشکی لغزید
شاید از رفتن تو ، برق نگاهم ترسید
در هوای خفقان باز دلم یاد تو کرد
باز هم وعده ی دیدار تورا او پرسید
بر دو راهی که به پیش من و دل ماند فغان
ای از آن لحظه که دل بر سر راه تو رسید
من که خود بر سر عهد ماندم وهستم هنوز
به دلم خرده نگیر ،قصد تو را کرده پدید
تا کجا بر سر این جنگ و نزاع بی خبری؟؟
گنه از عقل نبود و چشم من چشم تو دید
من مقصر قدم سست بدانم که در آن
لحظه دیدن تو ، سوی نگاه تو دوید
شایدم این خطا از تپش قلب من است
که در آن لحظه ی آخر تپش اوست شدید
جمله اعضاء همه در کار تو رخ باخته اند
صورت من که رخ اش از خبرت رنگ پرید
در نبودت یک نفر هر شب برایت می نوشت
به گمانم یاد دارم دو غزل از شعر زیبای سعید