۲۳:۵۱ ۱۴۰۴/۸/۱۳
((رنگ غم ها))
من نمی دانم اسیر رنگ غم هایم چرا؟
بی تفاوت روز و شب،در فکر فردایم چرا؟
تشنگی بر این دل خشک و کویری عاقبت
قطره ای کافیست من به فکر آب دریایم چرا؟
جمله بیدارند و لبخند می زنند بر زندگی
باز می پرسم ز غیر،در خواب و رویایم چرا؟
باز در خوابم چه کردی تو حقیقت را بگو
می دهد بوی شراب ازصبح لب هایم چرا؟
تو که خود شیرین صفت با قصد لالایی هنوز
من که آواره نبودم ،پس بگوعلت به صحرایم چرا؟
از برای هر کسی در سال یک بار می رسد!
من گرفتار شبم ، هرشب چو یلدایم چرا؟
این" دل دیوانه" را روزی مثالی در حریر
نرم بود،اینک مپرس چو سنگ خارایم چرا؟