برخلاف تصور من یلدا جیغ کوچیکی از خوشحالی کشید و گفت واااااای راست میگید خیلی دوست دارم...مممم فقط... دوستمم خیلی خوشحال میشه اگه بیاد می تونم از طرف شما اون رو هم دعوت کنم؟
هرچند اصلا از تصور دوست ننر و اعصاب خوردکن یلدا خوشم نیومد ولی سعی کردم عادی برخورد کنم و گفتم آره حتما پس میام دنبالتون
گفت: نه نه آدرس بدید خودمون میایم. خلاصه آدرسو دادم و دل تو دلم نبود تا فردا...
فردا دم گالری دیدمش چند بار چشمامو تنگ و گشاد کردم و سعی کردم صحنه ای رو که داشتم میدیدم تحلیل کنم. اون که باهاش بود بادی گاردش بود؟ هیکل بادیگاردا رو که داشت...
یلدا: سلام دکتر جون معرفی می کنم دوستم سامان