سرم از روی گوشی که بلند کردم دیدم مامانم زل زده بهم و میگه مادر اومدی ما رو ببینی یا با گوشی مسیج بازی کنی گفتم یه پیام مهم بود لبخند منظور داری زد و گفت مادر دیگه وقتش به فکر ازدواج باشی من تو فکر یه دخترم که هم خوشگل هم خوانواده دار ...ذهنم پرید به پریا باید قبل از این که اسمش ببره پشیمونش می کردم فورا گفتم نه مامان من الان موقعیت ازدواج ندارم می خوام تخصص بگیرم تازه باید اوضاع مالیم بهتر بشه موقعیت کاریم تثبیت بشه داشتم پشت هم بهانه میاوردم که گفت باشه هر جور مایلی دفعه قبل که اومدم خونت تو نبودی خانم همسایه روبرویت من برد خونشون یه دختر داشت مثل پنجه آفتاب اگه نمی خوایی باشه همچین هنگ کردم .....