خانه
330K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۱:۴۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست

    راس ساعت هفت زنگ زدم.. یلدا کجایی؟، من همینجا جلوی این اسباب بازی فروشی پایین پل پارک وی، تو کجایی؟
    من؟ من راستش باز نظرم عوض شد! نمی یام، آخه وقت ندارم تصمیم گرفتم برای تخصص درس بخونم، فقط یکبار وقت دارم که اون قرار سه نفریمونو با پدر بزرگ بریم، به نظرت چه زمانی براشون مناسب تره؟
    چی؟؟؟دکتر؟
    بهزاد هستم! بهزاد جون...
    خیلی....بیپ بیپ بیپ...
    قطع کردم، آخیش! خودمو می تونم تصور کنم با یک لبخند عمیق، خیلی قرارمون بهم خوش گذشت. 
    حالا می تونم بعد از چند شب راحت بخوابم
    اااااه زنگ تلفن وای آقای پرتوی!
    الو سلام آقای پرتوی
    سلام دکتر،(با لحن تقریبا عصبانی) مطمئن هستید که این چیزهایی که در مورد دختر دیگه ای که توی زندگیتون هست برای پریا تعریف کردید، برای درمان دختر من مفیده؟؟

    همه ی علائم بیماریش تشدید شده!

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۱۵/۱۰/۱۳۹۴   ۲۲:۱۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان