راس ساعت هفت زنگ زدم.. یلدا کجایی؟، من همینجا جلوی این اسباب بازی فروشی پایین پل پارک وی، تو کجایی؟
من؟ من راستش باز نظرم عوض شد! نمی یام، آخه وقت ندارم تصمیم گرفتم برای تخصص درس بخونم، فقط یکبار وقت دارم که اون قرار سه نفریمونو با پدر بزرگ بریم، به نظرت چه زمانی براشون مناسب تره؟
چی؟؟؟دکتر؟
بهزاد هستم! بهزاد جون...
خیلی....بیپ بیپ بیپ...
قطع کردم، آخیش! خودمو می تونم تصور کنم با یک لبخند عمیق، خیلی قرارمون بهم خوش گذشت.
حالا می تونم بعد از چند شب راحت بخوابم
اااااه زنگ تلفن وای آقای پرتوی!
الو سلام آقای پرتوی
سلام دکتر،(با لحن تقریبا عصبانی) مطمئن هستید که این چیزهایی که در مورد دختر دیگه ای که توی زندگیتون هست برای پریا تعریف کردید، برای درمان دختر من مفیده؟؟
همه ی علائم بیماریش تشدید شده!