۱۳:۳۶ ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
گفتم ایشون از اقوام نامزدم هستن اقا سامان.منتظر بودم که جیغ بکشه تو که به من پیشنهاد ازدواج دادی نامزدت کیه؟که پریا خیلی خونسرد و با متانت گفت سلام اقا سامان پریا هستم و از اشناییتون خیلی خوشحالم سامان رفت طرفش و گفت من خیلی خوش شانسم که با خانومی مثل شما اشنا شدم .من و یلدا با تعجب به هم نگاه میکردیم و مات و مبهوت این دو نفر شده بودیم.انگار از هم دیگه خیلی خوشششون اومده بود و پریا از رو تخت پا شد و گفت من خوبم دکتر میرم خونه سامان هم از فرصت استفاده کرد و شمارشو گرفت.اون وقت بود که مطمئن شدم پریا مریض نیست تنها مرضش شوهر بود که پیدا کرد و رفت...