خیلی ترسیده بود و سرجاش خشکش زده بود تا حالا اینهمه ترس رو تو وجودش حس نکرده بود. صدای اروم خش خش پشت سرش نوره قوی روبروش... هیچکاری نمیتونست بکنه خطر رو با تمام تنش احساس میکرد ... نفسهاش سرد پیشونی ای که هر لحظه قطره ای عرق ازش میچکید صدای دره ماشین رو شنید که اروم باز شد اما هیچی معلوم نبود ...صدای خش خش هم از پشت سر هر لحظه بهش نزدیکتر میشد تا اینکه یک چیز سرد رو روی سرش احساس کرد... این سردیه یک اسلحه بود که به نشانه ی تهدید ب سرش چسبانده شده بود... . حالا یک مرد قوی هیکل روبروش و یک نفر دیگه با یه اسلحه که ب سرش چسبیده از پشت سر ... یعنی چی میخاست بشه اینا کی بودند؟....