خانه
330K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۰:۳۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    بعد از کمی مکس یه صدای آشنایی گفت: نفله مثل اینکه واقعا تصمیم گرفتی زنده برنگردی پیش مامانت!... صدای خنده ی 2 تا مرد!
    مت نفس عمیقی کشید و به آرومی گفت سرکار مثل اینکه متوجه نمی شی چیکار داری می کنی، سرکار الکس من یک مامور فدرال هستم و شما در حال اخلال در تحقیقات من هستی، اگه دفعه بعد شما و یا همکارانتون رو اطراف خودم ببینم فراموش می کنم که دیروز بعدازظهر بهت مدیون شدم و ملاقات بعدیمون، لس آنجلس و در دفتر مرکزی اف بی آی خواهد بود، شب بخیر.
    اینو گفت و بدون اینکه سعی کنه توی نور زیاد پروزکتور چهره ها رو تشخیص بده برگشت و به سمت ماشینش به راه افتاد.
    الکس فریاد زد یادت باشه که اینجا منطقه ی منه و هر چیزی که اینجا اتفاق می افته به من مربوط می شه!
    مت در حالی که در افکار عمیقی بود برگشت به متل که ناگهان موبایلش که یه خط امن بود شروع به زنگ زدن کرد.
    مت مت کجایی؟ سامی تماس گرفت، خیلی کوتاه بود، فکر می کنیم تو دردسر افتاده ولی زنده بود، داریم ردشون رو می گیریم، چیزی که معلومه جنوب کالیفرنیا و احتمالا در حال حرکت به سمت مرز، از جایی که تو هستی دور هستند حدود 200 مایل، عجله کن و برگرد هری باهات کار داره...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان