۱۲:۱۴ ۱۳۹۴/۱۰/۲۰
نوشاندو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
صدای خش دار جیمی از پشت خط ترسناک ولی دلنشین بود جیمی اورا به یاد نیاورد ولی قبول کرد قراری بگذارد . در حالی که امیدوار بود ریش نامرتب عاریه ای و آن کلاه گیس پر مو او را غیر قابل شناسایی کرده باشد پیاده راه خارج از شهر را پیش گرفت. چیزی که مسلم بود این بود که آن دهکده برای تازه واردان شیک و مرتب جا نداشت ولی پیرمرد چروک و مندرسی که او نقشش را بازی میکرد ، می توانست با خیال راحت در خیابانهای سرسبز و خوش آب و هواِی آنجا قدم بزند. ولی مت راهی خارج از دهکده شد . راه زیادی نبود جیمی در یک گاراژ قدیمی و متروک زندگی می کرد . پیرمرد دور آتش نشسته بود و بطری های کثیف اطرافش پراکنده بود. یکی از بطری ها جوری بود که مشخص بود همین الان از دست خواب آلودش رها شده بود. مت گلویش را صاف کرد و چنان پر سرو صدا این کار را کرد که جیمی چرتش پاره شد.
جیمی غرولند کرد: تو دیگه کی هستی؟ مت از نقشش خارج نشد ، مطمئن نبود در آن گاراژ مخروبه تنها باشند. با صدای خش دار گفت: منم اگه دار و ندار یه نفرو قرض می گرفتم و گورمو گم میکردم سعی می کردم طرف و فراموش کنم. جیمی چشمان سبزش را به او دوخت و گفت: ببین نفله من شاید لاجون باشم و تا دیدن عزرائیل زمانی نداشته باشم ولی مخم عین ساعت کار میکنه. منم به کسی بدهکار نیستم
مت یا آنطور که خودش را معرفی کرده بود ، تد سنگین به سمتش یورش بورد دبه فلزی ای که چند تیکه چوب درش می سوخت برگشت و چوب های نیم سوخته روی زمین پخش شد...