خانه
330K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۲:۲۲   ۱۳۹۴/۱۰/۲۰
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    در همین حین صدای زنانه الکس را از پشت سر شناخت: هی مردک بهتره از این پیرمرد فاصله بگیری. جیمی حالت خوبه؟
    مت رویش را برگرداند و الکس را پشت سرش دید که کلتش را به سمت او نشانه رفته بود.
    کلاه گیس و ریش را با عصبانیت از سر و صورتش جدا کرد. جیمی او را شناخت و گفت: نترس مت اون دخترمه! الکس من می شناسمش اینم مثل تو پلیسه باهاش کاری نداشته باش.
    الکس که از فاش شدن رازش حسابی عصبانی شده بود گفت: این گریم مسخره برای چیه؟!
    مت مبهوت گفت: جیمی پدرته؟!! بعد خودش را جمع و جور کردو گفت: فکر کردم شاید توی گاراژ تنها نباشه...
    الکس سر کلت را پایین آورد و گفت: تنهاییم چی می خواستی بهش بگی؟

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۰/۱۰/۱۳۹۴   ۱۲:۲۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان