در همین حین صدای زنانه الکس را از پشت سر شناخت: هی مردک بهتره از این پیرمرد فاصله بگیری. جیمی حالت خوبه؟
مت رویش را برگرداند و الکس را پشت سرش دید که کلتش را به سمت او نشانه رفته بود.
کلاه گیس و ریش را با عصبانیت از سر و صورتش جدا کرد. جیمی او را شناخت و گفت: نترس مت اون دخترمه! الکس من می شناسمش اینم مثل تو پلیسه باهاش کاری نداشته باش.
الکس که از فاش شدن رازش حسابی عصبانی شده بود گفت: این گریم مسخره برای چیه؟!
مت مبهوت گفت: جیمی پدرته؟!! بعد خودش را جمع و جور کردو گفت: فکر کردم شاید توی گاراژ تنها نباشه...
الکس سر کلت را پایین آورد و گفت: تنهاییم چی می خواستی بهش بگی؟