خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۶:۳۵   ۱۳۹۴/۱۰/۲۰
    avatar
    کاربر فعال|608 |373 پست

    بی تفاوت به ناله های الکس از انجا دور شد سوار ماشین شد نباید بی گدار به آب میزد شماره نانسی رو گرفت دوست خوبی که بهت مدیون باشه تازه تو امنیت ملی هم باشه.....الو سلام حالت چطوره ؟ باید باهات حرف بزنم نه پشت تلفن نمی شه بیا همون جای همیشگی تا غذا سفارش بدی من رسیدم گوشی رو قطع کرد و پاش و روی گاز گذاشت باید هر چه سریعتر می رسید گمشدن سامی تمرکزش بهم ریخته بود برای اینکه تو این پرونده هم مثل همیشه موفق بشه باید احساساتش کنار میذاشت .....بالاخره به محل قرار رسید دیگه هوا تاریک شده بود داخل شد و نانسی رو پشت میز کنار پنجره دید جلو رفت و سلام کرد نانسی لبخندی زد و دعوت به نشستنش کرد خسته بود اما زمانی برای استراحت نبود باید قبل از اینکه بلایی سر سامی میومد پیداش می کرد تو افکارش غوطه ور بود که نانسی گفت خوب چه خبر چی شد که به یاد من افتادی؟

    ویرایش شده توسط دامون در تاریخ ۲۰/۱۰/۱۳۹۴   ۱۶:۳۷
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان