بی تفاوت به ناله های الکس از انجا دور شد سوار ماشین شد نباید بی گدار به آب میزد شماره نانسی رو گرفت دوست خوبی که بهت مدیون باشه تازه تو امنیت ملی هم باشه.....الو سلام حالت چطوره ؟ باید باهات حرف بزنم نه پشت تلفن نمی شه بیا همون جای همیشگی تا غذا سفارش بدی من رسیدم گوشی رو قطع کرد و پاش و روی گاز گذاشت باید هر چه سریعتر می رسید گمشدن سامی تمرکزش بهم ریخته بود برای اینکه تو این پرونده هم مثل همیشه موفق بشه باید احساساتش کنار میذاشت .....بالاخره به محل قرار رسید دیگه هوا تاریک شده بود داخل شد و نانسی رو پشت میز کنار پنجره دید جلو رفت و سلام کرد نانسی لبخندی زد و دعوت به نشستنش کرد خسته بود اما زمانی برای استراحت نبود باید قبل از اینکه بلایی سر سامی میومد پیداش می کرد تو افکارش غوطه ور بود که نانسی گفت خوب چه خبر چی شد که به یاد من افتادی؟