خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۵:۰۶   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    مت دور الکس می چرخید و فکر می کرد آدام پکی به سیگارش زد رو صندلی نشسته بود و غرق افکار خودش بود. الکس به صندلی بسته شده بود و بی هوش بود. سرفه ای کرد و به هوش آمد. مت گفت: من نمیدوم با این سکوتت از چی میخوای حفاظت کنی. ولی دختر کوچولو من هیچ وقت نمی خواستم کار به اینجا بکشه چون تو فقط راهتو گم کردی همین. فقط بگم که فرصت زیادی برای جبران نیست. ممکنه با سکوتت کار و خراب کنی
    الکس با صدای ضعیفی گفت: به هیچ کدومتون اعتماد ندارم شما سامی رو به کشتن میدین
    آدام جلو پرید: به ما اعتماد نداری ؟ عجب دختر احمقی هستی به ما اعتماد نداری پس به کدوم پدر سوخته ای اعتماد داری؟
    الکس گفت : مورگان
    آدام و مت به چشمان هم خیره شدند. مورگان کجا بود؟ هنوز جنوب کالیفرنیا بود یا.......
    مورگان و الکس را تنها گذاشتند و مورگان به الکس اطمینان داد دوربین های مداربسته خاموشند و صحبتهایشان شنیده نمی شود. دقایقی بعد مورگان از اتاق خارج شد از خشم میلرزید و مشتش را می فشرد. گفت: زنگ بزنید اورژانس کی بهتون گفته بود با خواهر خوانده من این طوری رفتار کنید؟ مت گیج شد با کی؟
    -خواهر خونده .مادر من بعد از طلاق گرفتن از جیمی با پدرم ازدواج کرد. چه اهمیتی داره این حرفها این دختر بی گناهه
    آدام گفت : پس چرا خفه خون گرفته؟
    مورگان چرخید و با مشت به دهان آدام کوبید: اینو از طرف الکساندرا زدم
    مت پرید وسط: هی هی چی کار میکنی مردک.
    مورگان گفت: دفعه بعد قبل از اینکه هر الاغی رو ببرید تو اون اتاق کوفتی فک کنید. در ضمن بشینید فک کنید ببینید تو دم و دستگاهتون کی داره جاسوسی میکنه. چون علت خفه خون گرفتن اون بدبخت اینه که می دونه این جا یه جاسوس داره واسه چینیا خبر میبره و فکر میکرد ممکنه شما باشید.
    مت گفت: این خواهر باهوشت گل کاشته هاااا. این پرونده پرونده جاسوسیه معلومه که یکی داره خبر میبره
    آدام دستمال را از روی لب خونی اش برداشت چشمانش حاکی از درک نکته ای بود . انگار تا الان کور بوده و نمیدیده. چقدر ساده . تا حالا عاشق شدی مت؟ این حس عجیب و لعنتی هر کوفتی هست من نمیدونم ولی آدمها رو مجبور به انجام چه کارها که نمی کنه.
    این دخترک، پلیس محلی اون دهکده کوفتی احتمالا عاشق این رفیق پلیسمون شده. و بعد رو به مورگان گفت اگه خواهر احمقت با اون حس مسخره اش باعث شه کل ماجرا بره رو هوا دخل هممون اومده...

    ویرایش شده توسط نوشان در تاریخ ۲۱/۱۰/۱۳۹۴   ۱۵:۲۱
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان