۰۰:۲۸ ۱۳۹۴/۱۰/۲۲

مت رو توی یه اتاق سرد و تنگ در حالی که چراغی مثل چراغ گردون آمبولانس مرتب توش روشن و خاموش میشد ساعت ها سر پا بسته بودن.
دیگه نای تکون خوردن نداشت و مغزش خالی از هر احساس یا تفکری شده بود.
تام که یکی از مدرسان بازجویی ضد جاسوسی توی NSA بود شخصا توی بازجویی هری و مت شرکت کرد و بقیه افراد مشکوک رو به همکاراش سپرده بود.
تام رابطه خوبی با آدام داشت و ازون خواسته بود به دلیل اطلاعات نزدیکی که از پروژه داره از پشت شیشه بازجویی رو دنبال کنه.
مت رو به اتاق بازجوویی بردن و تام در حالی که بالای سر مت که از شدت بی رمقی کف اتاق بازجویی دراز کشیده بود وایستاده بود ازش پرسید ارتباط بین تو و سامی و الکس چیه؟
مت گفت که از هیچ چیز پشت پرده ای خبر نداره و اطلاعات بیشتر از اونی که تا حالا گفته توی عملیات ها نداره. همینطور گفت که فقط برای نجات جون سامی وارد این بازی شده.
تام تصویری از مت در حالی که با سران گروه جاسوسی چینی خوش و بش میکرده و همینطور اطلاعاتی از یه حساب بانکی که اونا توش پول ریختن و مت برداشت کرده رو جلوی مت انداخت و گفت با اینا میتونه برای همیشه زندگی مت و خانواده ش رو نابود کنه و بهتره که با تام معامله خوبی بکنه. چند بار توی حرف هاش اسم اِما رو آورد اما مت مثل یک کوه یخ حرف های اولش رو تکرار میکرد.
تقریبا به طور همزمان با روشی پیچیده تر هری رو بازجویی میکردن، همینطور محل زندگیش رو کاملا تفتیش کردن. ایندفعه نه به عنوان پاپوش بلکه واقعا ایمیل هایی با اسم مستعار پیدا کردن که از ایمیل های شخصی ارسال شده بود و مقصد نهایی دریافت کننده ها محلی توی چین شناسایی شد!
همینا کافی بود تا هری حسابی توی درد سر بیفته و زندگیش رو از دست رفته ببینه ...