فرک (Ferak) :
با پیدا شدن شواهد قوی علیه هری، مت به صورت کاملا تحت نظر آزاد شد.
هیچ اطلاعاتی از عملیات را در اختیار او قرار نمی دادند و تنها حسن آزاد شدنش این بود که توانسته بود به قولش عمل کند و تمام آخر هفته را در کنار جسی و اِما سپری کند.
روز یکشنبه نزدیک ظهر بود که الکس با دستی که از گردنش آویزان بود به خانه مت آمد. الکس گفت: نمی دونی به چه زحمتی راضیشون کردم بذارن بیام اینجا، امیدوارم تا حالا فهمیده باشی دلیل رفتارهای اونموقعم چی بود.
در همین حین جسی با سه فنجان قهوه به آنها پیوست. اِما نیز بدون هیچ حرفی خودش را در آغوش پدر جا کرد و با کنجکاوی به الکس خیره شد.
الکس شروع به حرف زدن کرد: سه ماه پیش که برای قتل اون دختر مکزیکی با سامی اومده بودید دهکده ما، باهاش آشنا شدم.
مت خندید و گفت: پس اون دختر خوشگل مو بلوندی که می گفت تو بودی در مورد پلیس بودنت چیزی نگفت.
الکس ادامه داد: انگار اون اولین و آخرین باری بود که با هم اومدین اونجا، من تا قبل از گم شدن سامی تو رو ندیده بودم
مت گفت: آره یه سر نخ دیگه هم پیدا کرده بودیم. قرار شد تحقیق توی دهکده به عهده سامی باشه.
الکس گفت: سر نخ رسید به گروه صخره سیاه، بهش گفتم بهتره به مقامات بالاتر خبر بدی. اما می گفت هنوز مطمئن نیست؛ و اون شب کذایی....آه کشید...جیمی رو می شناخت هنوز جرات نکرده بودم بهش بگم که پدرمه، جیمی هم از ارتباط من و سامی چیزی نمی دونست.... از نصف شب گذشته بود که جیمی اومد سراغم و گفت پول گرفته تا اون پلیس غریبه رو ببره سر یه قرار که اونجا جیمی رو بیهوش کرده بودن و سامی رو برده بودن...اشک از چشمانش جاری شد ...
مت برا ی اینکه حال و هوای الکس را عوض کند پرسید: اون چنگالا کنار قبرا؟؟ هنوز برام سواله. هیچ معنی هنوز نتونستم براشون پیدا کنم.
الکس لبخندی زد و گفت: کار جیمی بود مثلا می خواسته رد گم کنه... بعد دوباره لبخند زد...
در همین حین موبایل مت که یک خط امن بود به صدا در آمد ....
نانسی بود با این مژده که سامی رو پیدا کردن
مت از شدت هیجان ایستاد و گفت:حالش چطوره؟ کدوم بیمارستان؟
اشکهای جسی روی گونه اش روان شد و هق هق گریه امان الکس را برید....


لحن صحبت الکس چه مودب و امروزی شده