خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۷:۵۶   ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست

    کامران همینطور که روی زمین افتاده بود سرش رو چرخوند و وقتی پشتش رو نگاه کرد دیگه خبری از صدا نبود!
    به سرعت لوازمش رو باز کرد و دوربین رو بیرون آورد و یه چوب هم به کمرش بست و یکی به کتی داد. گفت بچسب به من و تکون نخور.
    دوربین رو روشن کرد و با فریاد گفت : ""من میام تو و مشتتون رو برای همه مردم باز میکنم. مردُم! این شما و اینم خونه مرموز روستا" و فریادی زد و باز دوید توی کلبه.
    هیچ اثری از موجود زنده و یا صدایی نبود. از همه جای کلبه فیلم گرفت اما هیچ خبری نبود. دوربین رو خاموش کرد که با دقت بیشتری دنبال اشخاصی که مطمئن شده بود دارن بازیش میدن بگرده. درست زمانی که دوربین رو خاموش کرد باز صدای خفه ای که انگار از همه طرف به گوش میرسید گفت : ازین طرف، ازین طرف ...

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۲۳/۱۰/۱۳۹۴   ۱۸:۱۹
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان