خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۴:۴۵   ۱۳۹۴/۱۰/۲۴
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    جا خورده بود اما نمیخواست که توی دل کتی رو خالی کنه. گفت خوب دیدی یه شخص تبر به دسته! یعنی یه آدم عادیه. داره همه رو میترسونه. باید مراقب باشید و چوبش رو دست زد که سر جاش باشه. از جاش بلند شد و داد زد : "آهاااای بیا بیرووون! ما دیدیمت. من یه خبرنگارم نمیخوام برات دردسر درست کنم. به شرطی که قول بدی ازینجا بری و دست از سر مردم این روستا برداری."
    داشت به اطراف نگاه میکرد که احساس کرد دستی محکم پاش رو گرفته و با سرعت اونو توی کلبه میکشه. فریاد میزد و سعی میکرد که دستش رو به جایی بگیره که نره توی کلبه اما موفق نشد کشیده شد توی کلبه و در کلبه محکم بسته شد.
    کتی با صدای خفه شده ای فقط ضجه میزد ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان