۱۴:۴۵ ۱۳۹۴/۱۰/۲۴
جا خورده بود اما نمیخواست که توی دل کتی رو خالی کنه. گفت خوب دیدی یه شخص تبر به دسته! یعنی یه آدم عادیه. داره همه رو میترسونه. باید مراقب باشید و چوبش رو دست زد که سر جاش باشه. از جاش بلند شد و داد زد : "آهاااای بیا بیرووون! ما دیدیمت. من یه خبرنگارم نمیخوام برات دردسر درست کنم. به شرطی که قول بدی ازینجا بری و دست از سر مردم این روستا برداری."
داشت به اطراف نگاه میکرد که احساس کرد دستی محکم پاش رو گرفته و با سرعت اونو توی کلبه میکشه. فریاد میزد و سعی میکرد که دستش رو به جایی بگیره که نره توی کلبه اما موفق نشد کشیده شد توی کلبه و در کلبه محکم بسته شد.
کتی با صدای خفه شده ای فقط ضجه میزد ...